سخت نیست اگر در دیاری دورافتاده از وطن ، حس غربت دلت را تنگ می کند و بغضت را می شکند و چشمه ی دیدگانت را سرازیر اشک می کند ؛ اما سخت است که در دیار آشنای خویش هم غریب باشی و در پر کسی حس بی کسی تو را از درون بسوزاند. سخت نیست اگر که در تقابل دشمنانت دلی پر کین و چرکین داشته باشی و بر عداوت جهال حماقت پیشه ی اطرافیان خشم گیری ، اما سخت است که بر دل بی کینه ات کینه ورزند ، و تو بر دشمنی های دوستان خرده نگیری و دوست بداری آنانی را که دشمنت می دارند و نمی دانند. سخت نیست اگر که بی پدر باشی و حس یتیمی تحقیرت کند ، اما سخت است که چشمت به راه پدر - خسته و مضطرب - خشک می شود ، و تو هنوز در حسرتش به پیر سالی می گرایی و طفل وجودت آغوش مهربانش را در نمی یابد. سخت نیست اگر که ضمیرت را بیگانه سازند و حب ات را از محبوب باز گیرند و در ولنگاری خوش باشی ، اما سخت است که طعم محبوب را جرعه جرعه در کامت ریخته باشند و در آغوش مهرش با نوازشی کریمانه آسوده باشی ، و اینک چون گم شده ای گریان و بی پناهی هراسان حتی نشانی از او نمی یابی ...
- ۹۳/۰۲/۱۹