در قحطیِ عدل و مهر و عاطفه ، زمین بخل می ورزد و آسمان دریغ می دارد ... زمین با همه ی فراخی اش تنگ می شود و زمان با همه ی سخاوتش سخت می گیرد. در این جهانِ بی رحم احدی از آدمی زادگان پای نمی نهد که آرامه ی جسم و جان خویش را پای مال تعدی و غارت ننگرد. نه فقرِ فقیران مصون شان سازد و نه ثروتِ سرمایه داران بی نیازشان دارد ؛ نه قدرتِ مستکبران آرامشان نماید و نه بیچارگیِ مستضعفان آزادشان ... ! صورت ها گوناگون است و سیرت ها یکسان . قاتل و مقتول ، غارت گر و غارت شده ، مستکبر و مستضعف ، همه و همه - در شمایل فرزندان آدم - اما بردگانِ جهل و هوایِ نفس و قحطی زدگانِ اخلاقِ ربوبی اند. نه پیروان موسی از فرعون درونشان رهیدند ، نه دلدادگان مهر و صلحِ مسیحا از کبر و ستیز دست شستند ، و نه شیفتگان محمد بر خلق عظیم وی ماندند ! و من شک ندارام که اول مظلوم عالمِ هستی ، ذات یگانه خدای جمال و جلال و رحمت بیکران وجود است که چه ها نکرد برای آدمیان و عالمیان ... ! چه خواستید که نداده باشد؟! چه کم گذاشت که عذری بتراشید ؟! افزون بر عقلِ معاشتان و اختیارِ مسخَرتان ، والا پیام آورانی از برون و از میان فرستاد ، شریعت نهاد و به کتاب هایش خود سخن گفت و ... ؛ بماند که تمسخر کردید و آزار دادید و قدسی ترین های خِلقت را کشتید ... ! محمد ختم رسل است و جمع تمام انبیا . اسلام همه ی دین است و جمع همه ی باورهای رسولان. و بعثتِ محمد بعثتِ مکارم اخلاق است و رحمتی بر عالمیان ... اوست که زاهدانه می زیَد و کریمانه می بخشاید و رئوفانه گره گشایی می کند و مشفقانه می گوید و حکیمانه می آموزد و عزتمدارانه از کیان و کرامت انسانی دفاع می کند. اوست جوانمردی که پیمان جوانمردی را از شتران سرخ موی دوست تر دارد تا حق مظلومی را از ظالمی بازپس گیرد و هوای نفسِ سرکشان را سرکوب سازد و مستکبران را از بردگی نفس نجات بخشد. اوست که می آید تا عدالت و مهر و - در یک کلام - مکارم اخلاق ، این حلقه ی مفقوده ی جهانِ تاریکِ جاهلی را به بشریت بازگرداند. اوست که می خواهد آدمیان - این بندگان آستان قدس الهی - بر هم فخر نفروشند و بر حقوق هم کیشان و هم نوعان خویش تعدی نکنند. اوست که خط بطلان بر اشرافیت زر و زور و تزویر می کِشد و شرافت و کرامت را نه در رنگ و نژاد و زبان که در تقوای درون نهادینه می سازد. بعثتِ محمد ریشه کنِ موجودی است که کید و مکر و شقاق و نفاق شیطان می خواهد و می سازد ؛ و غرسِ نهالِ مکتبی که انسان و روابط انسانی را آنگونه می خواهد که خدای خواسته و آفریده ، زلال و پاک و با قلبی بی آلایش ... !
جهانِ امروز اگر نگویم سیاه ترین ، بی شک اما از تاریک ترین ورق هایی است که کتاب قطور تاریخ به خود دیده است. سیاه تر از ما قبل بعثت ، اینکه کودکان و زنان و آدمیانِ بی سلاح را نه در رزم گاه ، که در خانه هاشان فوج فوج می کُشند و آواره می کنند و همان که از بیش بیانش شرم دارم. تلخ تر اینکه با نام این مظلوم ترین خدای جهانیان و رسولان مهر او نفرت بکارند و تعدی و خشونت درو کنند.
اگر حکام و تشنگان قدرت به نام اولی الامر و خلافت ، منبر چوبین محمد را در ممالک اسلامی به تخت سلطنت بدل نمی کردند و حق ولایت الهی را به جور غصب نمی ساختند وضعیت به گونه ای دیگر بود. اگر به اصطلاح علما و روحانیون و مفتیان دین بصیرتی می داشتند و بر طبل تفرقه و نفاق میان امتی نمی کوبیدند که خدا و پیامبر و قبله و کتاب واحد دارند ؛ امروز وضعِ دیگری بود. اگر عقلی بر دینِ بی خیرِ راهبان و کشیشان و مفتیان و خاخام ها حاکم بود ، حال و روز موحدان زمین اینگونه نبود. اگر مدعیان حقوق بشر ، فتنه ها نمی ساختند تا سلاح هاشان را به چپاول ثروت مردمی بفروشند و آنها را به دست خودشان به گور بسپارند و خود به فساد و عیاشی پردازند ، امروز روزِ دیگری بود.
اگر منتظرانِ موعودِ آخرین ، چشم به راه و آماده فرج را ندبه می کردند ؛ امروز شاید منجیِ مهربانِ امم را سایه سارِ حکومتِ جهانیِ خویش - بی هیچ مرز کذایی - دیده بودند. آری بعثتی دیگر باید تا کنگره های سلاطین را فرو ریزد و مهر و عدل و عطوفت را بر ابناء بشر حاکم نماید. این روزها فرزند احمد و صاحب این زمان ، در خلوتکده ی حرای غیبت به انتظارِ بعثتِ ظهور ، مردمان زجر دیده را می نگرد. کاری باید کرد ، بعثتی دیگر باید ...
- ۹۵/۰۲/۱۵