در این پهنای کره ی شناور و دوّار زمین و این گردش عجیب زمان ، و میان بی کرانه ی هستی که پهن دشتِ خاکی را به سخره می گیرد ؛ من چه می کنم ، و در این سیرِ جبر آمیز از کجا و یه کجا روانم ؟! این بی کرانه ی نا منتهای آسمان ها و افلاک و کواکب ، با همه جمادات و نباتات و جانداران و اجساد و ارواح مرئی و غیبی ؛ از آنِ کیست و در یدِ اراده ی کدامین سلطان بلا منازع تدبیر می شود ؟! راستی در این کویرِ حیرانِ هستی ، عاقبتِ حالِ نفسی سرگشته و به اضطرار افتاده و پناهنده و چاره خواه از رحمت رحیمیه آن یگانه امیرِ کشورِ گیتی چه خواهد شد ؟! و در این آفاق و انفس چه رموزی شگفت از غیب نهفته که آدمی را دیوانه تر و آشفته تر می سازد ؟! من فقط همین را می فهمم که نسبت حدّ من با این جهانِ بی کران به صفر میل می کند و بی سلطانِ هستی بخش و مالکِ لا شریک هیچم و از هیچ هیچ تر. بگذرم که شبی پیش رو دارم از والاترین رموز خلقت ! اندک زمانی که هزار ماه و بیش تر به آن قدر نرسد ، شبی که یگانه ولی اعظم کردگار مطاف ملائکه الله است ؛ فرخنده شبی که آن لطف دائم ، ظلمت هایم را بزداید و مبارک سحرش را نوروز اقبال من نماید ؛ و اگر سالی را به انتظارش چشم دوختم ، حال در آستانه اش به اضطرابم که در آن تقدیرِ یک ساله و بلکه هزار ماهه ام چه خواهد شد ؟! اگر بخواهی تقدیرم را به حقارت و آلودگی ام بسازی این رجاء قلب و ظن حَسَن را چه کنم ؟! و تو آن صفات جمیل و اسماء الحسنایت را چه خواهی کرد ؟! من - اگر نگویم آوردی ام - آمده ام ؛ فقط آمده ام بی هیچ و بی هیچ ! فقط بدانی که فقیرم و دوستت دارم ! فقط بدانی که وجودم اگر آلوده اما سراسر به امیدِ تو آمیخته ؛ فقط بدانی که «من لی غیرک اسئله کشف ضری و النظر فی امری ؟!»
به حقیقتِ اعظمِ حجج الهی و عشق مادر نیکی ها متوسل می شوم که او حقیقت اسرار این لیله المبارکه است ؛ و ولی و حجت بر تمامی اولیاء و بالخصوص بقیه الله الاعظم «روحی فداه» ؛ و از او می خواهم که مرا به مادرانه ترین بخشایش و دعای خاصه اش شفاعت نماید و مهر مادری را بر امضای فرزند زهرای اطهر در صحیفه ی تقدیرم حک نماید.
- ۹۵/۰۴/۰۴