با تنی آلوده ترین و روانی افسرده ترین و روحی بیمارترین ، با جسمی رعشه آمیزترین و حالی نزارترین ، با کم سو دیدگانی خیانت پیشه ترین و مریض قلبی کبودترین ، برایت عریضه می نویسم. تو که بزرگترینی و من که حقیرترین. با کبائر معاصی ، جسارت از حد گذرانده و چون از فضل و مهر و عطوفت و گذشت تو بر خویش آگاهم ، امیدوارانه ترین دستان گدایانه ترین عبدت را پیش رو دارم ، و بر خجلت آمیزترین چشمان گستاخم آرزومند تطهیر ابری بارانی ام. من از حضرت بهار خجلت زده ام که این خزانی ترین دل را اندکی خرمی نیامده است و همچنانم آواره ترین ...
باز هم آدم نمیشوم اگر اکسیر نگاه و دم مسیحائیت زنده ام نکند، سال هاست مرده ام ، فراموش شده ای منفورم ، زنده ام کن ای آقای بهار
اللهم اجعلنی محبوبا فی قلوب المومنین و بلغنی الی مأه و عشرین سنه بلا عله و ضعف و فقر و فاقه ، فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین .....
- ۹۳/۰۱/۰۵