در شگفتیهای این جهان بیکران همین بس که اول او ازلی و آخر او ابدی است. در هر جلوهای از ظواهر آن بواطنی بینهایت وجود دارد و در هر سرّی اسراری بیشماره نهفته است. عالم موجودات چون قطرهای در اقیانوس امکان یا پر کاهی در صحرای ممکنات است. از نطفهای گندیده از دل خاک، بشری میزاید با همهی لطایف و ظرایف، با همهی دقایق و جوانب؛ و از چکیدهی آبی متعفن، مغزی ساخته و عقلی پدیدار میشود که قادر است فقط اندکی از قواعد و قوانین جهان هستی را دریابد؛ تا شاید متکبرانه این فهم و ادراک را علم بخواند و از پس آن خود را عالم بنامد و بر آن فخر نماید.
هر که را نصیبش از موهبت عقل بیشتر باشد حیرانتر از دیگران به جهل و فقر و عجز خویش اذعان میکند. چه که هر کس مرزهای دانش را بیشتر شکافته و در کشف مناسبات این جهان بیشتر کوشیده باشد؛ با حل هر مسئلهای، میلیونها قفل بسته از مجهولات دیگر را در مقابل خود خواهد یافت.
جهانی که دیدنیهایش بسیار کوچکتر از نادیدنیها و شنیدنیهایش اندکی از ناشنیدنیها است، طفل خائف عقل را در وادی حیران و تو در توی بیکرانهها و بی شمارههایش راهی نیست، جهانی که نفس محمد(ص) را دیده و علی(ع) را زائیده جهان شگفتیهاست. جهانی که لطافت روح فاطمی و اسرار ولایت او را در بر گرفته جهان رازهای بزرگ است.
اگر پای چوبین عقل اندکی از اسارت این پیلهی وابستگیها و پوستین مندرس تن رها میگشت تا ذرهای از آفاق و ملکوت جهان را دریافته و نمی از یم هستی را احساس کند، هیچگاه سرای باقی را به این سراب فانی و نشئه حیات را به دنائت این دنیای ماده نمیفروخت. در حقایق این بیانتهای هستی، جهان خاک جهانی مجازی و رشحاتی ضعیف و بیرمق از حیات قدسی است. و بشر مادی در آن فقط حیوانی ناطق است که از حیات هیچ ندارد جز پوستینی از خاک که چند صباحی در چرخه طبیعت پروار و با سرعتی عجیب در آن هضم شده و در آخر به اصل خویش یعنی خاک بدل میگردد. او در همین دور باطل از چرخه طبیعت، صورت انسانی و حیات بشری خود را از دست میدهد. آری پایان مادی بشر، خاک است و دیگر هیچ.
اما آن که در کالبد خاکی خود نفحاتی از حیات مطلق و ذات سبحانی را دریافته، میداند که حیات او نه در گرو خاک که در گرو ودیعه روح نامیرا و قدسی حضرت احدیت نهفته است.
آن که به طول آمال و کثرت شهوات میراث خاک را پروار و فربه و میراث قدسی خداوند را جولانگاه ضربات بیامان معاصی و اسیر پرتگاه ظلمات کرده آیا نمیداند که میراث فانی خاک به خاک برگشته و میراث جاوید و روح پر از جراحات الهی همواره با او خواهد ماند و به پیشگاه حیات مطلق احدیت باز خواهد گشت ؟!
در این شگفت آباد هستی که آدمی حتی از حقیقت یک عنصر مادی یا ادراک سلولی نادیدنی عاجز و ناتوان است چگونه وی را به ذات سبحانی و قدسی حضرت احدیت راهی باشد ؟! او که در هر چیزی و در هر جایی هست اما در هیچ چیزی و در هیچ جایی نمیگنجد. او که خالق بیکرانههای آفاقی و انفسی و مالک بیشماره های در زایش است. او که در هر وجودی و در هر ذرهای هست اما هیچ وجودی او را در بر نمیگیرد و محدود نمیسازد. او که بر کلّ هستی از کائنات و ممکنات محیط است و هر چیزی در احاطهی علم و قدرت و تدبیر اوست.
بهراستی عقلی را که از ادراک ذات خود عاجز و در معرفت به ماهیت خویش درمانده است کجا و چگونه به ذات کبریایی احدیت و مطلق وجود و هستی هستیبخش راهی خواهد بود ؟! موجودی که نه وجود خویشتن را صاحب و نه حتی بر حیات و ممات خود مالک است چگونه به کنه مقام و عظمت شأن آن بیهمتای یگانه و آن حیاتبخش مرگآفرین خواهد رسید ؟! هیهات، که ما اوییم و بی او هیچ. هیهات، که هست ما اوست.
خدایا اگر بگویم نیستم دروغ گفتهام ؛ و اگر بگویم هستم، به هستی تو آری فقیرترین فقیران توام.
خدایا تو در حیات ازلی و ابدی خویش لا زمانی و لامکان، اما برای سائلان فقیر از بندگانت شهر الاصمّ آفریدی و شرافت و فضیلت را در نیمهی آن افزون نمودی. خدایا ما آن دمی که غرقهی در نعمات و رحمات و فیوضات حضرتت هستیم فقیر توایم، پس چگونه در احتیاج و فقر و اضطرار ، و در مهالک و معاصی و بلایای خود فقیر و سائل نباشیم ؟!
خدایا به ذات سبحانی و قدسی و احدی خودت ما را در پناه رأفت و رحمت خاصه ات نگاه دار ، و سوال و نیاز و فقر و اضطرار مرا به عافیت و اجابت کریمانهات برسان.
اللهمصلعلی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السرّالمستودعفیها بعدد مااحاط به علمک یا ارحمالراحمین | ایامالبیض 1442