در کهکشان تاریخ بشریت هیچ ستارهای به درخشندگی و تابناکی محمد یافت نمیشود. هر جور که بنگری؛ چه الهی و انسانی، چه آسمانی و زمینی، چه مادی و معنوی؛ او در قلۀ تاریخ و در اوج قدسی انسانیت ایستاده، و راهبر و رهنمای عالمیان است. جهان بشری، رهبران و سلاطین و نوابغ و بزرگان زیادی را در تاریخ خود تجربه کرده؛ اما احدی را یارای رسیدن به شوکت مقام و نور خورشید محمد نیست. نه ابراهیم و داود و سلیمان، نه موسی و عیسی، نه سقراط و ارسطو، نه کوروش و اسکندر، نه کنفوسیوس و ابنسینا، نه قیصرها و کسریها و فراعنه، نه چنگیز و هیتلر و صدام، نه هیچ مؤمن صالح و فاجر طالحی؛ نتوانست آنگونه که محمد خلوص مودت را قلبهای آدمیان و در قرنهای متمادی فتح کرده و تسخیر نمود؛ حتی بر ممالک ایشان حکومت کرده باشد.
تاریخ؛ فرازونشیبهای تلخ و شیرین بسیاری را تجربه کرده است. ورقهای سرخ و سیاه و تاریک بسیاری در کتاب قطور و پرغصۀ تاریخ وجود دارد که همگی محصول ظلم و جنگ و نزاع و رنج و تبعید و آوارگی؛ و حاصل استبداد و استکبار و زیادهخواهی طواغیت جهان است. اما نیمۀ اول از سال یازدهم هجری فصل گرگومیش تاریخ است؛ فصل نشکفتۀ زمان، فصل حرفهای پنهانی، فصل رازهای سربهمهر، فصل شبها و روزهای پررمزورازی که انگار هنوز هم در آن هوای گرگومیشِ غبارگرفتۀ رنج آلود؛ تاریخ منجمد شده است.
رکن رکین اسلام، اصل اصیل حاکمیت توحید، و عمود استوار حیات و بقای جهانیان در حقیقتِ ولایت نهفته است؛ و سرّ ولایت فاطمه است. فاطمه کوثر قرآنی محمد و عطیۀ رازآمیز پروردگار است که نهتنها سرّ ولایت، بلکه همۀ میراث و تراث ابرمرد آسمانی خلقت را در او به ودیعه گذاردهاند. این تقدیر و ارادۀ خداوند است که نگین ولایت زاییدۀ گوهر رسالت باشد؛ و در این ارادۀ ربوبی، حکمتی؛ که جز فاطمه را از زلال نسل محمد نصیبی نباشد. آری؛ فاطمه دردانۀ محمد است که در همۀ رنجهای طاقتفرسای دوران رسالت، رفیق و انیس و همرزم و پرستار دلخستگیهای اوست، و آرامۀ قلب و سکینۀ جان و البته مادر پدرش. فاطمه امّابیها است. چه تعبیر عجیبی! چه واژۀ اسرارآمیزی! فاطمه مادر پدرش؟! آری؛ او حتی برای محمد هم مادری کرده است. و مگر نه اینکه مادر، ریشۀ جان و سرچشمۀ روح فرزند است؛ پس گزافه نیست که ریشۀ جان و سرچشمۀ روح محمد در فاطمه است؛ و چه جای شگفتی که او در امر خطیر و دشوار رسالت، برای اقامۀ مکتب حق مادری کرده است.
فداها ابوها. چه میگوید؟! آیا این همان رسول بزرگی است که خدایش میگفت جز بیانی وحیانه بر لب نمیآرد؛ و ما ینطق عن الهوی ؟! مگر فاطمه کیست که حتی سید رسولان و خاتم پیامآوران هم میتواند خود را فدای او کند؟! آری؛ چه باک اگر این آخرین پیامآور از سفیران حقیقت، خود را فدای فاطمه کند، که فاطمه سرّ خدا و سرچشمۀ فیاض ولایت است؛ و ولایت استمرار نبوت و رسالت. کمال نبوت در ابلاغ و تبشیر و انذار به پایان میرسد؛ اما ولایت، قلب تپندۀ دائمی است که با جریان زلال حقیقت و عدالت در شریان جامعۀ بشری؛ عینیت مییابد. پس چه باک اگر محمد نیز خود را فدای فاطمه کند؛ که بقای رسالت در نور ولایت فاطمی است. بدون فاطمه حتی نسل علی هم - که خود ولیّ عظمی و مرد شگفتیساز تاریخ است - چنین قابلیتی ندارد که از مقام ولایت نصیبی داشته باشد. آل علی را فخری والاتر از آن نیست که برای ذریۀ زهرا خادمی کرده باشند.
وقتی تاریکی بجای نور مینشیند و ولایت به کناری گذارده میشود؛ چقدر خورشید قلب آدمیان سرد و بیروح و منجمد می شود؛ و چه زود حرارت شهر آفتاب، نمور و کرخت و تاریک گشته و به خاموشی میگراید. یثرب؛ شهر عصبیتهای دیرین جاهلی، شهر کینههای قبیلگی و نزاعهای همیشگی؛ با قدوم محمد به آرمانشهر اخوت و مهر و صفا بدل میشود؛ و چنان به سرعت میبالد و شکوفا میشود که گویی پایتخت زمین و مرکز جهان شده است. ایمان به حقیقت در ذیل ولایت قدسی محمد؛ رفاقت و برادری را میان مهاجر و انصار به اوج رسانیده و از مدینه شهری زنده و پویا و رؤیایی ساخته که محبت و مهربانی در آن موج می زند.
اما چه کسی فکر میکرد علی این برادر محمد، این شریک رسالت، این صاحب سرّ و همراز پیامبر، این هارون حضرت مصطفی و البته پدر فرزندانش؛ اینقدر زود به غربت و تنهایی بیفتد! چه کسی فکر میکرد خانۀ محقر فاطمه؛ این نگین عزیز مدینه و تنها پارۀ جان و یگانه یادگار قلب محمد؛ درحالیکه ماتمزده از فرقت والاترین سفیر خداوند و عالیترین پدر خلقت است؛ در هجومی وحشیانه، مقابل چشمان یخزده و قلبهای سرد و بیروح انصار قرار گرفته؛ اما تنها و بییاور مانده باشد؟! چه کسی باور میکند در آرمانشهر پیامبر خدا؛ خانۀ محقر اهلبیت او را درحالیکه هنوز اربعینی از عروجش نگذشته به آتش کشیده باشند؟! و هنوز چند روزی از این ماتم عظمی نگذشته که بازیگران مرموز سقیفه؛ برای غصب ولایت از این خانه؛ با هیزم و ریسمان، با شمشیر و تازیانه هجوم آوردهاند.
خیل کثیر انصار حالا با چشمان گیج و منگ و کرخت و بیروح؛ نظارهگر بیتفاوت معرکهای هستند که انجمن مخفی قریش در فرودگاه وحی، در مقابل خانۀ اهلبیت پیامبر، و در شهر یاوران رسول خدا به پا کرده است. چه کسی باور میکند این قلب های یخزده، این چشم های حیرانِ بی تفاوت؛ همان انصار دلداده ای باشند که تا چندی پیش باقیماندۀ قطرات وضوی پیامبر را برای تبرّک و تیمّن میان زمین و آسمان میربودند.
علی مرد میدانهای سخت است. در شهامت و جنگاوری نظیر ندارد. علی حتی سپر ندارد؛ چراکه او در بحبوحۀ هولناک نبرد و در حلقۀ صدها دشمن کینهتوز جنگی از مرگ نمیهراسد و فرار نمیکند. اما؛ حالا او در شهر پیامبر؛ در خانۀ فاطمه؛ پشت در نمیآید و در مقابل کفتارهایی که با عربده و ناسزا، با هیزم و آتش، با شمشیر و شلاق، و مهمتر از همه با تزویر و نفاق و ریا؛ میخواهند غیرت او را بازیچۀ نقشۀ شوم خویش کرده تا دین خدا و رسالت محمد را از ریشۀ ولایت بخشکانند؛ قرار نمیگیرد. انگار با چهل نفر آمدهاند تا کاری را که در لیلةالمبیت نتوانستند؛ امروز یکسره کنند. نقشهها اما نقش بر آب میشود. حالا فاطمه پشت در میآید؛ در خط مقدم نبرد تاریخ؛ در سپاه بییاور توحید و ولایت. این اولین جنگ اسلام پس از پیامبر خداست؛ اما نه در برابر کفر و شرک و الحاد، نه در مقابل شام و روم و ایران؛ بلکه رویاروی تزویر و نفاق و نقشههای خبیث پنهانی.
ناگهان؛ فاطمه، مظلوم و استوار به میدان میآید. میخروشد و فریاد میکشد. و علی در کنج خانه، در پناه فاطمه، زانوی غم در بغل، آرام و بیصدا، اما مردانه اشک غربت میریزد. دیگر دوست و دشمن فهمیده اند که علی ابرمرد حقیقت است و او را هیچ ریسمانی جز تکلیف و مصلحت نمیتواند در بند و گرفتار کند. فریاد استغاثۀ فاطمه اما بر سر بیداد و نفاق آوار میشود. چه صلابتی دارد دخت پیامبر. این همان ریحانه النبی است که چنان در فرط قیام و قعودِ عبادت، و غرقه در ذکر شبانگاه و مناجات سحرگاه بود؛ حتی تتورّم قدماه. این همان حوراءالانسیه و کوثر خداوند است که پس از پیامبر، مونس و همراز جبرائیل - امین وحی و مقربترین ملک به ذات سبحانی حق – است. این همان فاطمه است که پیامبر در اعجاز مباهله تنها مصداق «نساءنا» در قرآن را او میدانست؛ انگار که هیچ زنی جز فاطمه محرم ایمان و وارث عصمت و گنجینه دار تبار پیامبر نیست. این همان خانۀ فقیر و روزهداری است که مسکین و یتیم و اسیر مدینه را سه شبانهروز کریمانه اطعام میکند در حالی که اهل آن روزه دار و گرسنه اند. براستی چرا؟! قرآن می ستاید و شهادت میدهد که «علی حب الله». و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا. و «حب الله» در اهل این خانه چقدر تماشایی و ستودنی است.
همین فاطمه حالا پیامبرانه به میدان آمده است. در پشت درب خانهای که حریم سه ولیّ برگزیدۀ خداوند است. علی، حسن، و حسین؛ که باید نیمقرن تمام را در عصری پرتلاطم و طوفانی، هدایتگر و نجاتبخش امت باشند. و فاطمه مجاهدانه و ایثارگرانه این حریم قدسی را پاسداری میکند. چه نبرد سخت و طاقتفرسایی! از یکسو باید بغض هجران محمد را که برای فاطمه پیامبر و پناه و پدر، و در یک جمله؛ تمام روح زهرا بود، در آسمان بیقرار وجودش تحمل کند؛ و از سوی دیگر نبردی را در تنهائی و غربت، هدایت و راهبری کند که کیان حقیقت و اسلام و قرآن و توحید و ولایت را به خطر انداخته است.
فاطمه قهرمان مدینه در جنگ غبارآلود فتنه های پس از پیامبر خداست. فریاد میزند؛ استغاثه میکند؛ قرآن میخواند؛ برهان میآرد؛ خطبه میگوید؛ حدیث میسراید؛ اشک میریزد؛ ضجه میزند؛ آه میکشد؛ رسوا میسازد؛ کتک میخورد؛ مجروح میشود؛ به شهادت میرسد؛ و جویندگان حقیقت و آزادی را در جهان یخزدۀ غاصبان ولایت به سختی تکان میدهد. همان عارفۀ فاضلهای که گویی قرآن بر قلب پراحساس او نازل شده بود؛ حالا در میدان جهاد و سیاست؛ یکّه و تنها فتنهها را میشکند و بر جبهۀ تزویرِ شقاق و نفاق خط بطلان میکشد. او حتی قبر مخفی و بینشان خود را عَلَم آشکار و نشان روشنی بر بطلان فتنهگران و انحراف سقیفه سازان میسازد؛ تا زجردیدگان و استضعاف شدگان امت محمد روزی به هوش آیند و کسی را از تبار فاطمه در ولایت جهانی توحید یاری کنند.
چقدر تلخ و غمبار است که اولین شهید اسلام پس از پیامبر رحمت، پاره جان او باشد. همان دختری که مودّت و رضای او را خداوند اجر رسالت جانکاه محمد قرار داده بود. و چقدر این فراق برای علی سخت و جانسوز است وقتی که در بیقراریِ هجر او و بر فراز خاکی که آسمان وجود بیکران فاطمه را در بر گرفته، ایستاده؛ اما پای رفتن و چارۀ ماندن ندارد.
چه سخت است سی سال تپیدن قلبی که در فراق یارش بگوید «مالسواه فی قلبی نصیب»؛ که هیچ کس جز فاطمه را سهمی از قلب علی نیست.
سلام.
بسیار عالی و بسیار احسنت.
آجرک الله.