اینکه در درون دل آشوب باشی را لنز هیچ دوربینی به تصویر نمی کشد و هیچ مشاور ریزبینی در نمی یابد، آشفته حالی را هیچ دارویی تسکین نمی دهد و فشار دردناک مردگان متحرک را هیچ قبرِ خاکی ندیده و هیچ مرده بی جان نچشیده است. اینکه مردگان را جز احیای زندگانی تمنایی نیست خوب میدانم. منم آن ریز جزئی از تو ای کل بیکران هستی و ذره قظره ای از تو ای اقیانوس نا تمام. منم که در اتصال با تو موجودم و آن لمحه که بی تو بمانم کأن لم یکن شیئا مذکورایم. ماهیِ عصیانگر دمی را که از دریای وجود خروج میکند مضطرب می شود و دل آشوبِ حیات و به تمنای آب.
و چه متلاطم است و وحشت زا آن عبدی که از پناهِ یگانه بیکرانِ هستی جدا می شود ؛ و سخت تر که راهی نمی جوید و راهبری نمی یابد. کاش می شد بگویمت مادر ، کاش می شد بخوانمت پدر ، کاش می شد ای مهربان ترین ...
راه گم کرده ام ، اینجایم همین جا ... ؛ می بینیمت که کریمانه آغوش مهر گشوده ای اما دست و پا شکسته ام من ...
می خواهمت اما عاجزی زمین خورده ام ، می خوانمت اما ..... ؛ به مهربانیت اجابتم کن و در آغوش مهرت آرامشم ده ای حضرت ارباب ...

و چه متلاطم است و وحشت زا آن عبدی که از پناهِ یگانه بیکرانِ هستی جدا می شود ؛ و سخت تر که راهی نمی جوید و راهبری نمی یابد. کاش می شد بگویمت مادر ، کاش می شد بخوانمت پدر ، کاش می شد ای مهربان ترین ...
راه گم کرده ام ، اینجایم همین جا ... ؛ می بینیمت که کریمانه آغوش مهر گشوده ای اما دست و پا شکسته ام من ...
می خواهمت اما عاجزی زمین خورده ام ، می خوانمت اما ..... ؛ به مهربانیت اجابتم کن و در آغوش مهرت آرامشم ده ای حضرت ارباب ...

- ۹۴/۱۱/۳۰