این نه سروش وحی و نه مدال نبوت است که محمد(ص) را متمایز از آفریدگان و آدمیان کرده است. قلب محمد(ص) فراتر از مدال رسالت و مقام نبوت به گوهر انسانیت و مکارم اخلاق ربوبی مزین شده است. او دو ثلث از بهارِ عمرِ خود را در جامعه ای بدوی و جاهلی رشد می کند و بی آن که خطی بداند و درس آموز کسی باشد به صدق و امانت و پاکی شهره می شود و می بالد. محمد(ص) پیش از آن که مسئولیتِ خطیرِ رسالت الهی را بر ابناء آدمی بخواهد یا بداند ، رسالتِ فطریِ انسانیت را بر نفسِ خویش حمل کرده است.
او پیش از آن که بخواهد یا بداند که باید جهانی را بسازد ، خود را ساخته است. محمد(ص) در سکوتِ شب های حجاز خلوتی را می گزیند و به تماشای آسمانِ پر رمز و راز ، ساعت ها را در جهان هستی سیر کرده و به تفکر می پردازد. او چهل سال فطرت پاک و حق جوی خود را به عادات سخیف و لذات کثیفِ دوران نمی آلاید و فارغ از آن که طالبِ چیزی یا مقامی باشد ، زاهدانه و پاک زندگی می کند ، به معیشت خود می پردازد و از اصلاح امور جامعه غافل نمی شود.
او برای سرکوب ظلم و اجرای عدالت می جنگد ، او حتی برای یاری ستمدیده ای یا کمک به درمانده ای ، حاضر است با جوانمردانی هم پیمان شود که برخی به شرک و جهل و خرافه آلوده اند. محمد(ص) فراتر از تمایزات دینی و ایدئولوژیک ، هر پیمانی را که بر فطرت انسانی و مکارم اخلاقی - برای احقاق حقی یا ابطال باطلی - منعقد می شود ، ستایش کرده و بر آن فخر می فروشد.
آیین محمد(ص) ، منطق فطرت و حقیقت است ؛ و در جدال عقل و نفس ، آن را که بر فطرت خود پشت می کند نمی توان به اجبار سرنیزه و قدرت شمشیر به حقیقت رسانید. خدای قلب محمد(ص) ، سرشت پاک انسانیت است. او نه فقط پیام آور پیروان یک شریعت ، که اسوه ی نیکوی انسانیت و رحمتی بر جهانیان است. خاتم پیام آورانِ حضرتِ هستی بخش ، نیامده تا مکتبی بسازد در جنگ با دیگر مکاتب و ادیان. ثمره ی شیرین آیین او صلح است و عدالت و پیمانی مشترک بر فضایل فطری انسانی.
آموزه های محمد(ص) در فطرت همه ی ادیان الهی و انسانی ، مشترک است و جهانِ امروز چاره ای جز بازگشت به این آموزه های فطری ندارد و بلا شک بعثتِ فرزندِ موعودِ احمد(ص) و منجیِ آخر الزمانیِ امم نیز بر همین اصل خواهد بود.