جهان آخرالزمانی ما جهان رنجها و محنتها است. جهان سرد و بیعاطفه ای که آدمیان در جستجوی آرامش بر طوفان تلاطمهای خود میافزایند. جهانی که در آن سرشت انسانی بشریت به اغماء رفته و خوی حیوانی او طغیان کرده است. در این مُلک جان، پوستینی زمینی با نفسی غریزی، روح عرشی و آسمانی آدمی را مسخر خویش کرده و تا اعماق تاریکیها فرو برده است. اگر مغز انسانیت فطرت او باشد، در این مرگ مغزی و در این اغمای عمیق، معنای زندگی عوض شده است. برای این شبه آدمی معنای حیات به بقای جان حیوانی او و لوازم غریزی آن تنزل کرده است.