در نیمهشب بارانی شب نیمۀ شعبان به سوی تو آمدهام. خدایا، من در بزنگاه خوف و رجای تاریخ، در یک قدمی قلۀ سعادت بشری، در عصر نجاتبخش موعود، در اندوه فرقت و شوق وصال، به انتظار ایستادهام. و چه سخت است چشم به راهی و غربت و نگرانی و مراقبه، برای او که غرقۀ در هواهای نفسانی، و در ورطۀ نظامهای طاغوتی گرفتار است. و چه وجود جهولیست آدمی که لمحهعمری به کوتاهی طرفهچشمی را چنان مینگرد که گویی هیچگاه از این سرای خاکی نخواهد گذشت. حتی اگر از تکرار این شبها و روزهای تکراری سالیانی دراز بگذرد؛ بههنگامه مرگ، در لحظه خروج جان