جنگ با جهاد خیلی فرق دارد. جهاد نقطۀ مقابل جنگ است. جهان بشری در دنیای خاک کارزار نبرد و میدان جهاد است. اقسامی از تضادهای نفسانی و عقلانی، شیطانی و الهی، مادی و معنوی، فطری و شهوانی؛ هر لحظه در سرزمین انفسی آدمیان و در آفاق بیکران آفرینش تکرار میشوند و مصافی از نور و ظلمت، از حق و بطلان، و از کژی و راستی را پدید میآرند. اختیار؛ از شئونات انحصاری حضرت احدیت؛ و موهبتی خدایی است که تنها به آدمی تفویض شده است. اختیار؛ امانت شگفتی است که خداوند در آن بخشی از حق انتخاب و قدرت ارادۀ خود را به انسان بخشیده است. آدمی در طول حیات مادی خویش میتواند بارها و بارها دست به انتخاب بزند و برگزیند که تا اعلیعلیین، تا عند ملیک مقتدر اوج بگیرد؛ یا که تا اسفلالسافلین سقوط کند.
جنگ محصول نفسانیت و جهاد حاصل عقلانیت است. جنگ تعدی به حقوق و تجاوز به حریم دیگران، و خارج شدن از تعادل و اعتدال است. وقتیکه در نزاعها و تضادها؛ قوای شیطانی و نفسانی و ظلمانی قدرت گرفته و هارمونی هماهنگ و نظاممند طبیعت را به ورطۀ تباهی و نیستی میکشانند؛ آنگاه، جهاد استقامت در جایگاه عدالت و انصاف است. آری؛ جنگ عبور از دیگران و پایمال کردن آب اعتدال است برای سراب زیادهخواه نفسانیت؛ اما جهاد از خود گذشتن برای تامین حقوق همگان است.
مادامیکه آدمی آدمی است و در حیاتی زمینی نفس میکشد ناگزیر از انتخاب در کارزارهای سخت درون و برون است. او باید دست به انتخاب بزند که در این تضادهای پایانناپذیر و کشمکشهای نفسگیر و تنازعات خردکننده آیا میخواهد در رکاب جنود شیطانی و قوای نفسانی و همزات شهوانی بجنگد تا بر حدود حق تجاوز و حریم عدالت را پاره کند؛ یا اینکه میخواهد در جبهۀ جهاد بر استقرار نظام حیاتبخش توحید و عدالت استقامت ورزیده و تا سرحدّ جان مجاهدت نماید.
آفرینش بر مبنای محبت و عدالت است؛ و اعتدال هستی در خدمت اراده آدمی است. اینک اما انسان نه تنها گرگ انسان که گرگ جهان شده است. آنقدر که آدمی برای خود رنج آفریده و فقر و اندوه و مصیبت ساخته هیچچیز و هیچکس چنان نکرده است. بلایای طبیعی یک دروغ واژگانی بزرگ است. نه زلزله برای آوار کردن خانهها و کاشانهها، نه سیل برای ویرانی زمین، و نه بیماری برای تلف کردن جانهای شیرین است. آنچه از پدیدههای پرحکمت و رحمتخیز طبیعت بلا میسازد قصور و تقصیر و جور آدمیان است. پدیدههای طبیعت بر مبنای قواعد هارمونیک و سیستماتیک آفرینش است و این نظام متوازن با سبک حیات فطری انسان ارتباط مستقیم دارد. سبک زیست آدمی - این اشرف مختار خلقت - است که آبادی و ویرانی میسازد و نظام حیاتبخش و تعادل نشاطآفرین و قواعد سعادتزای فطری را در جهان ماده و معنا به هم میریزد.
سبوعیت هیچ حیوان وحشیصفت و درندهخویی نتوانست همچون آدمی نسل جانداران و حیات نباتات را به مخاطره اندازد و آرامش را از زیستبوم طبیعت سلب کند. هیچ پدیدۀ ناآرام و هیچ جاندار ددصفتی نتوانست بسان آدمی بر آسمان تجاوز کرده و هوای فرحناک نفس کشیدن را اینگونه تنگ و نفسگیر نماید. فقط بنینوع آدمی بود که توانست با تعدی بر کوه و جنگل و رود و صحرا و دریا نظام طبیعت را متلاشی کرده و با سلب آرامش و امنیت از حیات؛ پدیدههای آفرینش و رفتار جامعه جهانیان را متغیر نماید. ما حتی پا از گلیم خویش فراتر برده و جنگ را از قلب جامعۀ بشری به درون مرزهای طبیعت و حیات وحش کشانیدهایم. ما حتی حریم فضا را پاره کرده و بر سپر ایمنیبخش سیارۀ خود تجاوز کردهایم. ما جهنمی در کرۀ ارض ساختهایم که معلول دستان ماست. جهنمی که معلول غلبۀ نفس بر عقل، سلطۀ شهوت بر فطرت، سیطرۀ شرک بر توحید، و حاکمیت طاغوت بر ولایت است.
محمد کانون محبت و رحمت و ولایت خداوند بیهمتا در جهان هستی است. محمد؛ مادر مهربان، پدر شفیق و رفیق انیس فطرت آدمیان است؛ و بعثت نقطۀ عطف تاریخ است. بعثت فروزان شدن چراغ تابناک علم و حکمت و رحمت در ظلماتستان جهل و بلاهت و خشونت است. بعثت تولد خورشید در زمهریر تاریخ تاریک جهان است. محمد تجلی نور خداست که محبت قدسی و عدالت توحیدی را در قلبها شعلهور میکند. هیچکس نمیتواند حقیقت محمد را بشناسد اما شور عشق و خنکای محبت او در قلبش شعلهور نشود.
افسوس که جاهلیت مدرن امروز اگر جاهلیتر از دیروز نباشد چیزی کم از جاهلیت اول ندارد. ائمه کفر و طاغوت امروز هم بر دیدگان آدمیان پرده افکنده و در گوشهاشان پنبه میگذارند تا حقیقت جمال محمدی را پنهان نموده یا وارونه کنند. امروز هم جنود غیبی شیطان با لشکریانی از فرکانسها و امواج به اسماع و ابصار آدمیان هجوم آورده و با دروغ و تزویر، با وسواس و شبهه؛ حقیقت را به بطلان پوشانیده و قلبها را تسخیر کردهاند.
یگانه مکتب نجاتبخش و سعادتزای جهان قانون خداست؛ و دین خدا جز پایفشاری بر عدالت و ولایت چیزی نیست. عدالت تجلی زیبای حاکمیت توحید و گردن نهادن بر ولایت خداوندی است. و بعثت آغاز رسالت بیپایان خاتم پیامآوران است. رسالتی که بدون رکن رکین ولایت ابلاغ نمیشود. مکتب بیولایت دین ناقصالخلقه و نعمت تباهگشتهای است که زیر پوستین مزوّرانه و اغواکنندهاش باطنی تهیمغز و بیثمر دارد. دینی که بر ولایت استوار نمیشود همچون نمازی است که ذکر ربوبی دارد اما قبلهاش شیطانی است. همچون حجی که ورد توحیدی دارد اما مطافش گرد طاغوت است.
مادامیکه نظام نفسانی طاغوت و شرک، آدمیان را به استثمار و استضعاف کشانیده و قوای عقل و روح و فطرت را با سربازان دیجیتال شیطان تخدیر نموده؛ جهان روز خیر و روی خوش نخواهد دید. تا وقتیکه قرآن کتاب مردگان و زینت طاقچههای عزلت باشد و از دین خدا جز ظواهر کوچکی از شریعت و اندک احساسی عاطفی باقی نمانده باشد معنای حیات طیبه تفسیر نخواهد شد. حقیقت عیش و حیات در گرو عدالت است و عدالت تجلی ولایتی است که آدمیان گردن نهاده یا بر گردن ایشان تحمیل شده است.
جهانی که اختیار جامعه بشری سرسپرده طاغوت است و در ولایت ولیّ خدا نیست جهانی تلخ و سرد و خاموش و تبدار است که حلاوت عیش و خنکای حیات را نخواهد چشید. اما آن کسی که در سرزمین درونش بر ولایت نفس گردن نهاده و بی هیچ مجاهدتی تسلیم هواهای شهوانی و غریزی و مادی گشته نمیتواند از بردگی و سرسپردگی طواغیت برون رهیده و نمیتواند منتظری برای منجی مصلح و یاریگری برای آن ظلمستیز عدالتگستر در نبرد جهانی تاریخ باشد. نبردی که یک سوی آن شعلههای جنگ است و این سو جهادی بزرگ. صلح و آزادی جز با جهادی کبیر و ایثاری عظیم در برابر سلطهجویان و جنگافروزان زیادهخواه به دست نمیآید. صلح و آزادی ثمرۀ جهاد سرخ عقل و فطرت در درون و برون است. و البته این صلح و آزادی، این جهاد و فتح و پیروزی جز در ذیل ولایت موعود حق به نهایت نخواهد رسید.