آفــاقـــ

فاطمه و ما ادراک فاطمه ؟!

مهدی ابوماهیگیر | پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۱۹ ق.ظ | ۰ نظر

می‌خواهم چیزی بنویسم، اما چه بگویم که از قطره‌ای وصف دریا ناشدنی است. مگر ذره‌ای در کویر زمین از بواطنِ بی‌کرانه‌های آسمان چه خبر دارد ؟! و براستی بی‌خبرانِ عالَم خاک را ادراکِ اسرارِ افلاک و فهمِ عالَم معنا چگونه تواند بود ؟! فاطمه سرّ خداست و مگر سرّ خدا را در عقول دایرۀ خلقت می‌توان به تمامه دریافت ؟! و مگر سعۀ مهر مادری او در قلوب بشری جای می‌گیرد ؟! فاطمه مدار ولایت خداست که سخط و رضای او بر مدار سخط و رضای توحیدی حق استوار است. قُرب و بُعد هر کس در نسبتی که با او می‌یابد و قابلیتی که ظرف وجودش از مهر مادرانۀ او دریافت می­‌دارد اندازه‌گیری و تعیین می‌شود. حتی اشرف سفیرانِ وحی و اعظم پیام‌آورانِ خداوند، حتی اسطوره‌ای چون علی و فرزندانش هم، بی­‌مدار فاطمی سهمی از ولایت ندارند. فاطمه سرّ خدا و باطن آفرینش است. فاطمه لنگرگاه ایجاد و بقای حقیقت و عدالت در طوفان طواغیت و گردباد نفسانیات و در جهان تلاطم­‌زدۀ خلقت است. فاطمه حقیقتِ معناست که در لفظ نمی‌گنجد و در وصف نمی‌آید. فاطمه معنای حقیقت است که در مَجاز این جهان جای نمی‌گیرد و در افق ادراکات بشری محدود و محصور نمی‌شود. فاطمه مدار محبت و عدالت و کانون تعادل‌بخشِ پهنۀ گیتی و محور تعالی‌ساز حیات انسانی است. فاطمه هوای نفس کشیدن است که هرچیزی در حیات خود وام‌دار اوست و هیچ‌چیزی سعۀ او را فرا نمی‌گیرد. فاطمه چراغ روشنی‌بخشِ ظلماتستان این جهان است که هر چیزی را فرا می‌گیرد و هیچ‌چیزی او را در بر نمی‌گیرد. فاطمه رایحۀ پراکنده فرج و عافیت است که در هیچ مکانی احاطه نمی‌شود. فاطمه روح لایتناهای عالَم قدس است که در کالبد تن نمی‌گنجد و در دنیای خاک قرار نمی‌گیرد.

اگر شمیم روح‌نواز محبت و نور مودت او با عطوفت رئوفانه و لطف مادرانه‌اش در تاروپود وجودم نمی‌پیچید و جانم را سرشار و قلبم را سرمست از سبوی احساس خود نمی‌کرد، من چون حبابی پوچ و سرگردان در برهوت مادیات و در سراب نفسانیات، از معنای حیات و زندگانی چیزی جز یک فنای زودهنگام و اجتناب‌ناپذیر در هوایی گذرنده تصور نمی‌کردم. فاطمه و ما ادراک ؟! من از فاطمه چه بگویم که او سرچشمۀ جوشان مودّت و ولایت است. فاطمه باطن قرآن و حقیقت لیلةالقدر است که جز حضرت احدیت و پیام‌آور اعظم، کُنه ساحت وجودی او را نخواهند شناخت. فاطمه اسم اعظم و مفتاح فرج است.

فاطمه در بزنگاه تاریخ، در میانۀ رسالت و امامت، در نقطۀ اکمال دین و اتمام خط سیر بی‌انقطاع نبوت، در لحظۀ اتصال وحی و عقل، در هنگامۀ خطیر پیوند وحی با عقل و فطرت؛ همانجا که همۀ طواغیت نفسانی و شیطانی با همۀ قوای خود حاضر شده‌اند تا بار امانت این ولایت را در قبضۀ خود گرفته و بندگان خدا را در بند هواهای خویش به استثمار و استضعاف کشند؛ همان‌جا، در همان گردباد خروج جهان از مدار ولایت توحید و عدالت؛ این فاطمه است که یکه و تنها، در نبردی نفس‌گیر و غم‌انگیز؛ علیه همۀ طواغیت پنهان و آشکار قیام کرده و بر آن‌ها می‌شورد. این فقط فاطمه است که ولایت و امامت را به وحی و رسالت پیوند می‌زند و نمی‌گذارد این مشعل امیدبخش توحید و عدالت و آزادی خاموش گشته و یا طعمۀ هوس­‌های نفسانی و کبر شیطانی طاغوت گردد. فاطمه می‌داند که قبضۀ قدرت به نام دین و پیامبر از سوی تشنگان دنیاخواه، و حکمرانی به نام قانون خدا توسط هوسبازان جاه‌پرست چقدر می‌تواند دهشتناک و مخوف و خطرناک باشد. فاطمه می‌داند که چنین خلافتی - هرچند به نام خدا و پیامبر بنا شده باشد - ولایت طاغوت و خروج از ولایت توحیدی حق است. او می‌داند که حاکمیت در خروج رسالت از مدار امامت گوسالۀ سامری است که مردمان را به نام خداوند به پرستش و طاعت خود می‌کشاند و از شاهراه توحید و عدالت به بیراهه‌های شرک و ظلم می‌رساند. فاطمه می‌داند که هیچ استبدادی ویران‌کننده‌تر از آن نیست که هوس‌بازی به نام خدا فرمان براند و امیال و خواهش‌های نفسانی خود را به نام قانون آسمانی وحی بر زمین جاری کند. گاهی به نام خدا شعله‌های جنگ را بیافروزد و گاهی آیات صلح را فریاد کند. گاهی به نام شریعت عطا نموده و گاهی به نام قرآن منع کند. گاهی به نام حقیقت غارت کرده و گاهی به نام مصلحت چپاول.

فاطمه می‌داند که اگر امروز کودتای سقیفه بیعت غدیر را قربانی کرده و در مقابل چشمان کرخت و یخ‌زدۀ انصار، دستان علی را به ریسمان جاهلیت بسته و خانۀ ولایت را به آتش کشد؛ 50 سال بعد وقتی همین شهر به‌اغمارفته در مقابل سفّاک سفیهی چون یزید طغیان کرده و بر بیداد او فریاد کند؛ پای­کوب و لگدمال چکمه‌های سربازانی می‌شود که به نام حاکمیت اسلام و در بیعت خلیفه، عِرض و جان و مال و ناموس مدینه را به یغما برده و سه روز تمام اهالی آن را بر خود حلال می‌دارند. ماجرای غم‌بار حرّه و صدها کشتار و قتل و جنایت محصول هوس‌های سامری­‌هایی است که با گوساله تزویر خلافت پیامبر و حاکمیت دین، تفرقه و کینه و فقر و جنگ و اندوه و آوارگی را برای مسلمین به ارمغان آوردند. وقتی‌که ولایت علی در حاکمیت عینیت نمی‌یابد؛ فاطمه خط بطلانی بر دستگاه خلافت کشیده و آن را نه در امتداد صراط نورانی شریعت که عدول از سنت محمدی توحید و عدالت، و انشعابی انحرافی از شاهراه ولایت به سوی شرک و طاغوت معرفی می‌کند. فاطمه در پایان رسالت و در ختم وحی و نبوت، بیرق ولایت را با ایثار مادران­ه‌اش حفاظت نموده و بر فراز گریه‌ها و فریادهای مظلومیت خود افراشته می‌دارد؛ تا آن روز که فطرت خفتۀ احرار جهان و بغض نشکفتۀ مسلمین و موحدین و مستضعفین بیدار گشته و بر سر طاغوت آوار شود. فاطمه مادرانۀ خلقت است که امید را بر آیندۀ آخرالزمانی جهان و نور ولایت را بر ظلمت این غریبستان می‌گستراند. فاطمه شمیم شرافت و نسیم حیات و خنکای محبت در بی­کران آفرینش است.

یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی

  • مهدی ابوماهیگیر

توحید

زهرا

فاطمه

فاطمیه

ولایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">