میخواهم چیزی بنویسم، اما چه بگویم که از قطرهای وصف دریا ناشدنی است. مگر ذرهای در کویر زمین از بواطنِ بیکرانههای آسمان چه خبر دارد ؟! و براستی بیخبرانِ عالَم خاک را ادراکِ اسرارِ افلاک و فهمِ عالَم معنا چگونه تواند بود ؟! فاطمه سرّ خداست و مگر سرّ خدا را در عقول دایرۀ خلقت میتوان به تمامه دریافت ؟! و مگر سعۀ مهر مادری او در قلوب بشری جای میگیرد ؟! فاطمه مدار ولایت خداست که سخط و رضای او بر مدار سخط و رضای توحیدی حق استوار است. قُرب و بُعد هر کس در نسبتی که با او مییابد و قابلیتی که ظرف وجودش از مهر مادرانۀ او دریافت میدارد اندازهگیری و تعیین میشود. حتی اشرف سفیرانِ وحی و اعظم پیامآورانِ خداوند، حتی اسطورهای چون علی و فرزندانش هم، بیمدار فاطمی سهمی از ولایت ندارند. فاطمه سرّ خدا و باطن آفرینش است. فاطمه لنگرگاه ایجاد و بقای حقیقت و عدالت در طوفان طواغیت و گردباد نفسانیات و در جهان تلاطمزدۀ خلقت است. فاطمه حقیقتِ معناست که در لفظ نمیگنجد و در وصف نمیآید. فاطمه معنای حقیقت است که در مَجاز این جهان جای نمیگیرد و در افق ادراکات بشری محدود و محصور نمیشود. فاطمه مدار محبت و عدالت و کانون تعادلبخشِ پهنۀ گیتی و محور تعالیساز حیات انسانی است. فاطمه هوای نفس کشیدن است که هرچیزی در حیات خود وامدار اوست و هیچچیزی سعۀ او را فرا نمیگیرد. فاطمه چراغ روشنیبخشِ ظلماتستان این جهان است که هر چیزی را فرا میگیرد و هیچچیزی او را در بر نمیگیرد. فاطمه رایحۀ پراکنده فرج و عافیت است که در هیچ مکانی احاطه نمیشود. فاطمه روح لایتناهای عالَم قدس است که در کالبد تن نمیگنجد و در دنیای خاک قرار نمیگیرد.
اگر شمیم روحنواز محبت و نور مودت او با عطوفت رئوفانه و لطف مادرانهاش در تاروپود وجودم نمیپیچید و جانم را سرشار و قلبم را سرمست از سبوی احساس خود نمیکرد، من چون حبابی پوچ و سرگردان در برهوت مادیات و در سراب نفسانیات، از معنای حیات و زندگانی چیزی جز یک فنای زودهنگام و اجتنابناپذیر در هوایی گذرنده تصور نمیکردم. فاطمه و ما ادراک ؟! من از فاطمه چه بگویم که او سرچشمۀ جوشان مودّت و ولایت است. فاطمه باطن قرآن و حقیقت لیلةالقدر است که جز حضرت احدیت و پیامآور اعظم، کُنه ساحت وجودی او را نخواهند شناخت. فاطمه اسم اعظم و مفتاح فرج است.
فاطمه در بزنگاه تاریخ، در میانۀ رسالت و امامت، در نقطۀ اکمال دین و اتمام خط سیر بیانقطاع نبوت، در لحظۀ اتصال وحی و عقل، در هنگامۀ خطیر پیوند وحی با عقل و فطرت؛ همانجا که همۀ طواغیت نفسانی و شیطانی با همۀ قوای خود حاضر شدهاند تا بار امانت این ولایت را در قبضۀ خود گرفته و بندگان خدا را در بند هواهای خویش به استثمار و استضعاف کشند؛ همانجا، در همان گردباد خروج جهان از مدار ولایت توحید و عدالت؛ این فاطمه است که یکه و تنها، در نبردی نفسگیر و غمانگیز؛ علیه همۀ طواغیت پنهان و آشکار قیام کرده و بر آنها میشورد. این فقط فاطمه است که ولایت و امامت را به وحی و رسالت پیوند میزند و نمیگذارد این مشعل امیدبخش توحید و عدالت و آزادی خاموش گشته و یا طعمۀ هوسهای نفسانی و کبر شیطانی طاغوت گردد. فاطمه میداند که قبضۀ قدرت به نام دین و پیامبر از سوی تشنگان دنیاخواه، و حکمرانی به نام قانون خدا توسط هوسبازان جاهپرست چقدر میتواند دهشتناک و مخوف و خطرناک باشد. فاطمه میداند که چنین خلافتی - هرچند به نام خدا و پیامبر بنا شده باشد - ولایت طاغوت و خروج از ولایت توحیدی حق است. او میداند که حاکمیت در خروج رسالت از مدار امامت گوسالۀ سامری است که مردمان را به نام خداوند به پرستش و طاعت خود میکشاند و از شاهراه توحید و عدالت به بیراهههای شرک و ظلم میرساند. فاطمه میداند که هیچ استبدادی ویرانکنندهتر از آن نیست که هوسبازی به نام خدا فرمان براند و امیال و خواهشهای نفسانی خود را به نام قانون آسمانی وحی بر زمین جاری کند. گاهی به نام خدا شعلههای جنگ را بیافروزد و گاهی آیات صلح را فریاد کند. گاهی به نام شریعت عطا نموده و گاهی به نام قرآن منع کند. گاهی به نام حقیقت غارت کرده و گاهی به نام مصلحت چپاول.
فاطمه میداند که اگر امروز کودتای سقیفه بیعت غدیر را قربانی کرده و در مقابل چشمان کرخت و یخزدۀ انصار، دستان علی را به ریسمان جاهلیت بسته و خانۀ ولایت را به آتش کشد؛ 50 سال بعد وقتی همین شهر بهاغمارفته در مقابل سفّاک سفیهی چون یزید طغیان کرده و بر بیداد او فریاد کند؛ پایکوب و لگدمال چکمههای سربازانی میشود که به نام حاکمیت اسلام و در بیعت خلیفه، عِرض و جان و مال و ناموس مدینه را به یغما برده و سه روز تمام اهالی آن را بر خود حلال میدارند. ماجرای غمبار حرّه و صدها کشتار و قتل و جنایت محصول هوسهای سامریهایی است که با گوساله تزویر خلافت پیامبر و حاکمیت دین، تفرقه و کینه و فقر و جنگ و اندوه و آوارگی را برای مسلمین به ارمغان آوردند. وقتیکه ولایت علی در حاکمیت عینیت نمییابد؛ فاطمه خط بطلانی بر دستگاه خلافت کشیده و آن را نه در امتداد صراط نورانی شریعت که عدول از سنت محمدی توحید و عدالت، و انشعابی انحرافی از شاهراه ولایت به سوی شرک و طاغوت معرفی میکند. فاطمه در پایان رسالت و در ختم وحی و نبوت، بیرق ولایت را با ایثار مادرانهاش حفاظت نموده و بر فراز گریهها و فریادهای مظلومیت خود افراشته میدارد؛ تا آن روز که فطرت خفتۀ احرار جهان و بغض نشکفتۀ مسلمین و موحدین و مستضعفین بیدار گشته و بر سر طاغوت آوار شود. فاطمه مادرانۀ خلقت است که امید را بر آیندۀ آخرالزمانی جهان و نور ولایت را بر ظلمت این غریبستان میگستراند. فاطمه شمیم شرافت و نسیم حیات و خنکای محبت در بیکران آفرینش است.
یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی