حسینبنعلی قلب همیشه تپندۀ جهان است که حیات را هر دم بر پیکرۀ بشریت میدمد. هر نفسی که سلولوار از مویرگهای این جغرافیای خاکی، به شریانهای جاریِ مشایه نرسیده و در قبضوبسط سیدالاحرار - این قلب شیدای هستی - به هروله نیامده است؛ بالاخره روزی در باتلاقِ متعفّن مادیت و در پیلۀ تنگ و نفسگیر خودخواهی و نفسانیت ذرهذره میمیرد و میپوسد؛ بیآنکه از طربناکی و شعفبازی عشق سرمست شده باشد. کربلا قلب زمین است، و آن را که در قلب حسینبنعلی به هوای تازه نرسیده و از خوان احسان او روزی نخورده باشد، نمیتواند عیش حیات وسُرور آزادگی را از شریانها و مویرگهای زمین بر کالبد بیرمق انسانیت برساند. در ظلمتسرای حیرت و ماتمکدۀ غربتِ این جهان؛ هر که زندهتر از کشتۀ روز دهم و حیاتبخشتر از این قلب تپنده کسی را میشناسد، به ما هم بشناساند.
اگر نظام تکوین عالم، این گردش هارمونیکِ حیات و این جریان بیپایان حقیقت را در جغرافیای جهان مقدّر نمیکرد، هرکسی بیاراده به کربلا میرسید و هیچکسی با اراده از این قلب شیدای روحافزا خارج نمیشد. اما در صحیفه تقدیر؛ همین جنود بههمپیوسته و جریان بیانقطاع است که روح فطرت و حریت و حقیقت حسینبنعلی را در اطرافواکناف گیتی، و در آفاق تاریک جهان گسترانیده و میدان نبرد کربلا را به کلّ ارض خواهد رسانید.
تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیءٍ قدیرٌ؛ بگذار چند صباحی حبابهای پوچِ طواغیت در هواهای کبر و شهوت و منیت خویش متورم گشته و جلوهگری کنند؛ چه باک، که حبابهای پوچِ هواخواه، قربانی هواهای خویشند. فرخنده است آنکه مُلک هستی بهدست اوست و اوست بر هر چیزی توانا؛ که اگر چنین است فاتح روز دهم را اینک از حائر کربلا بنگر؛ و بنگر که چگونه مُلک سلیمانیِ او همۀ عواطف انسانی و قلوب بشری را در جایجای زمین تسخیر کرده است. و اوست که از فراسوی خاک و در حیاتی ملکوتی به مُلک گیتی فرمان میراند. الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملًا؛ هرکس که مرگ را در ظلمات ثلاث چشیده و از حیات جنینی به سرای مادی و نشئه خاکی چشم گشوده؛ بداند که روزی نهچندان دور مرگ را در این دنیای دنی نیز خواهد چشید و از نشئۀ فانی و حیات مُلکی طبیعت به ملکوتِ لاهوت چشم خواهد گشود. و او بر هر چیزی قدیر است؛ هماوست که آفرید مرگ و زندگانی را تا شما را در تنگنای ابتلائات بیازماید که کدامینتان نیکوترید در عمل؛ پس اگر مرگ از وادی وجود و خلقت است؛ چه جای تردید که آدمی از بند تعلقات ماده و طبیعت رهیده، حجابهای پوچ و زوالپذیر نفسانی را دریده، و از رذایل اخلاقی و نواقص کمال همچون کبر و جبن و بخل و حرص و حسد بریده باشد ؟! اما هر کس که مرگ را غلتیدن در هیچستان عدم و سقوط در پوچستان نیستی پنداشته باشد در کورۀ ابتلائات خواهد سوخت؛ و معنای حیات و حلاوت عشق را حتی در همین ناسوت کلمحالبصری نخواهد چشید. آری اینجا دار ابتلاست و احدی از آدمیزادگان در این وادی قدم نمینهد که عیار خلوص او در کورۀ ابتلائات محک نخورد.
اینجا دار بلاست و حسینبنعلی آن بابالمبتلیبهالناس است که هیچکس را گریزی از او نیست. هرکس را با هر مسلک و مرامی، با هر نژاد و آیینی، با هر رنگ و زبانی؛ بالاخره روزی با سیدالاحرار زمان خواهند آزمود؛ و این آزمون نه میان کفر و ایمان است، و نه میان بطلان و حقیقت. آزمون کربلا عرصۀ تقابل ایمان و تزویر، و میدان نبرد حقیقت با شبهحقیقت است. حسینبنعلی با جور طواغیت و سلطۀ شیاطین - حتی اگر بهنام خدا و پیامبر باشد - میجنگد، و نقاب تزویرِ ظواهر و مناسک دین را از چهرۀ کریه شیاطین اموی و نظام طاغوتی ایشان خواهد افکند. او میداند که نظاماتِ اجتماعیِ طاغوت حتی اگر تنپوشی مقدس از ظواهر و مناسک دین به بر کرده، اما در باطنی لبریز از استبداد و تبعیض و بیعدالتی دنیای امت را به تباهی کشیده باشند؛ حقیقتِ دیانت را در مردمان خواهند کشت؛ و از اقامۀ مناسک و مظاهر شریعت جز عاداتی معهود و سننی بیمغز چیزی نخواهد ماند.
حسینبنعلی حقیقت مکتب و سبک زندگی اسلام ناب است؛ و هرکس که بر مسلک او نیست در طریق کربلا گام نمینهد. تجربه میگوید عبیدان دنیا، هم میتوانند بر مسلک حسین تیغ کشیده و آتشی از حرام در باطن خود بیفروزند؛ و هم او را چون مردهای بیجان و دستی کوتاه عزیز داشته، در عزایش اشک ریخته و در راهش نذر کرده باشند. اما چه سود؛ چه سود او را که در بزنگاه واقعه و در هنگامۀ انتخاب، در سیاهۀ جنود حقیقت و حریت نیست؟! وقتی در سپرگاه فلب حسین و ذیل فرمان او نیستی براستی چه سود؛ که هرکجا باشی از نفرینشدگانی. اگر این محبت، فطرت خمود آدمی را بیدار و او را در اقیانوس حیاتبخش و مرام نجاتبخش حسین غرق کرده باشد، زهی سعادت و جاودانگی؛ اما اگر این محبت فقط احساسی مشرکانه و ممزوج با هزاران هواخواهی و ولیجهپرستی باشد، به پشیزی نمیارزد و تو را در سفینۀ نجات نمیگذارد. که اگر این احساس پوچ چارهساز و ثمربخش میبود، پیران کوفه را آنگاه که با خلوص قلب و صفای اشک و چشمان گریان و دستان افراشته ضجهها میزدند که خدایا حسین را یاری کن؛ از همان بلندای تلّ به بهشت میرسانید.
اگر کسی ولیّ دوران و حجّت آخرین حق را در کربلای غیبت حاضر نمیبیند و در رابطۀ خود با امام نسبتی نمییابد و او را دور از مناسبات جهان احساس میکند؛ حقیقت حسین را درک نکرده و به مرز کربلا راه نیافته است. اگر کسی پژواک هل من ناصر او را از چاه غربت و بیکسیِ هزاره نشنیده یا در هیاهوی روزمرگیها به باد نسیان سپرده؛ و یا در استقرار حاکمیت توحیدی و تسهیل امر او گام برنداشته؛ در تکرار ملکوتیِ عاشورا در عداد یاران حسین نخواهد بود. اربعین؛ عَلَم برافراشتهی ایمان است در برابر جولان خسوخاشاک بیریشۀ کفر و شرک، و جلوهگری سرابهای دروغینِ طاغوت. اربعین بازگشت به خویشتنِ انسانی و فطرتِ توحیدی آدمیانی است که سالیان دراز در جهالت و حیرت ضلالتِ این نظام بینظام شیطانی به استضعاف و استثمار افتادهاند.
هر که میخواهد حقیقت جامعۀ انسانی و معنای عطوفت و ایثار و مهربانی را در روابط بشری بنگرد خود را به مُلک سلیمانیِ حسینبنعلی در مشایه اربعین برساند. همۀ تریبونها و منبرها، همه کانالها و بنگاههای خبرپراکنی؛ همگی کمند پروپاگاندای رسانهای و تبلیغی امپریالیسم شیطانی جهان است. اینها دروغگویان بزرگی هستند که کنه واقعیت را پنهان کرده و حقیقت را آنگونه که خود میخواهند به تصویر میکشند. هرکس در بندِ امواج تدلیس مانده و اسیرِ فرکانسهای شیطانیِ استکبار گشته؛ و نمیتواند از این تارهای عنکبوتیِ جهالت رهیده و پیلههای نفسگیر ظلمت و ضلالت را بگسلد، هرگز نمیتواند به چشمه حیاتبخش حسینبنعلی در مرز کربلا راه یابد. آقای مهربان جهان؛ ما جاماندگان گرفتار و آلودگان دلتنگ و ذرههای فقیر مسکین را در کوثر جاری و دریای خروشان حیات خود بپذیر.