هر وقتی که باشد ، در چله ی تابستان یا در سوز زمستان ؛ لیله القدر برای من شب نوروز است و آغاز حیاتی تازه. من خسی بی سر و پایم که در این وادی بی انتهای راز آلود ، حیران و سرگشته و غریب افتاده. لیله القدر شب رازهای شگفت است . ولوله ای می شود در آسمان ها و زمین که چشمان کم سو و گوش های ضعیف را یارای فهم آن نیست ؛ و عقل ناقص و اندیشه کوتاه من در ادراک آن چون ذره ای در پهنه ی اقیانوسی بی ساحل است. چیزی نمی دانم ؛ اما حس می کنم شبِ حیات و اعطای نعمت و بارش رحمت بی شماره توست. حس می کنم شب اراده ربوبی توست که هر چه خواهی خود سبب آن می شوی و آن می شود. حس می کنم شب قدر شب توحید است که ناصیه ی هر چه غیر تو در ید قدرت تو تقدیر و تدبیر می شود. لیله القدر شب هدایت است و ضلالت ، شب رهایی و اسارت ، شب عافیت و ابتلا ، شب نفع و ضرّ ؛ و مگر برای او که در طلب هدایت و عافیت و بخشش و رهایی ، و خواهان خیر رئوفانه حضرت حنان است جز احسان و اجابت کریمانه ات رقم می زنی ؟! حس می کنم لیله القدر شب قلب زهرایی ولی الله الاعظم و حضرت رحمه الله الواسعه است و تو آن مقلب القلوب و محول الاحوالی که قلب ها را پیوند می دهد و غصه از دل های بشکسته می زداید. شب قدر شب فرج است برای او که در امواج هولناک خوف و رجا خود را به تو می سپارد. من پر کاهی کوچکم که به طوفان ابتلائات بزرگ افتاده. مرا به آرامه ی عافیت و رضای خویش کرامت بخش. ای حضرت مهربان ترین
در این لیالی و ایام ، فقیر دعای دوستانم. فقیر خود را با دستان خالی رد نکنید ...