هر وقتی که باشد ، در چله ی تابستان یا در سوز زمستان ؛ لیله القدر برای من شب نوروز است و آغاز حیاتی تازه. من خسی بی سر و پایم که در این وادی بی انتهای راز آلود ، حیران و سرگشته و غریب افتاده. لیله القدر شب رازهای شگفت است . ولوله ای می شود در آسمان ها و زمین که چشمان کم سو و گوش های ضعیف را یارای فهم آن نیست ؛ و عقل ناقص و اندیشه کوتاه من در ادراک آن چون ذره ای در پهنه ی اقیانوسی بی ساحل است. چیزی نمی دانم ؛ اما حس می کنم شبِ حیات و اعطای نعمت و بارش رحمت بی شماره توست. حس می کنم شب اراده ربوبی توست که
چگونه خدای را بشناسد آن که حسین را نشناخته ، و چگونه حسین را بفهمد آن که مناجاتش را در عصر عرفه از بر نکرده است. وصال حق و کمال حج است این بارش اشک های سرازیر حسین ... !
به غربای مکه بگو پنبه از گوش برون آرند و به نجوای عرفاتی او دل سپارند که خدا اینجاست ، در قلب حسین. به سر زنان و به سینه کوبانِ صحرای کربلا بگو بس است ، اگر که چون حسین گریان و ترسان و خاشع مناجات خوانِ دشت عرفه نیستید. قرآن را کِی شنیده آن که عرفه را نشنیده باشد ؟! مناجات حسین ترجمان وحی است و قطرات اشک او از