شب از نیمه گذشته و نیمه ی شهر شعبان المعظم از سنه ۱۴۴۰ هجری قمری است. من در نیمه های این شبِ شگفت در کُنجی از بیکرانه های این جهانِ راز آلود بیداری می کشم. من ، این موجود کوچک و این ذره ی میکروسکوپی که در بی انتهای زمان و در اقلیم بیکران مُلک خداوندی بی خبر از خویشم و عاجز از تدبیر امر خود ، چگونه از عوالم دیگر خبر توانم داشتم. اگر شبی این چنین پادشاه حقیقی و خلیفه ی راستین خداوند بر زمین جوانه می زند و سرزمین ملائک را سجده گاه مقام خود میکند ؛ اگر ساعاتی این چنین قلبی تپیدن می گیرد که مخزن گنجینه های قرآن و تجسم کلمات خداست ؛ اگر همه ی پیام آورانِ خداوند بر این شب تابناکِ آخرالزمانی چشم دوخته و ادراک اسرارش را بی قرار و منتظر به نظاره مانده اند ؛ اگر سحری این چنین باید تا وعده ی رسولان حق و امامان هدایت تجلی کرده ، آرزوی صالحان و اولیا و شهیدان محقق شده ، امید و آمال قرن ها انتظارِ مستضعفان و ستم چشیدگان به سر آمده باشد ؛ آیا باور نباید داشت که لیله ی قدر همین است که در آن حقیقتِ قرآن و حاکم جهان و خلیفه ی حق نازل می شود. آری ؛ همین است تفسیر انی اعلم ما لا تعلمون.
و نیمه شعبان به تجلی گوهرِ بی بدیلِ آفرینش در صدفِ ترک خورده ی این جهان شرافت یافته است. همه ی قصه ها و داستان های تاریخ هم اگر سراسر افسانه باشد ، تو اما تک ستاره ی قهرمان اسطوره هایی که امید و آرزو را در دل های پژمرده پویا و زنده می سازی. تو موعودِ فاتحِ همه ی حکایت ها و سرگذشت های تلخ در عرصه های این جهانی. تو منجیِ بشارت شده ی ملل زجر کشیده و ستم شدگان بشری در پهنای زمان و در گستره زمین هستی. تو سکینه ی قلب و آرامه ی جان و طمأنینه ی نفس همه ی پیام آوران توحید و عدالت در قرن های کهن انتظاری. تو سلطان سلیمانی و پرده نشین این جهانی که در غربت و اضطرار افتاده اما در مراعات حال رعایا کوتاهی نمیکنی و به ذلت افتادگان و در غفلت شدگان از پادشه خوبان و از صاحب احسان را یک آن هم بی بهره نمی گذاری. تو آبِ حیات و نورِ تابناکِ امید در وحشت و ظلماتِ قلب منی. تو خلیفه و بقیّه ی خداوندی که همه ی ما فات را جبران کرده ، حیات و نشاط و عافیت را در سرزمین وجود پژمرده ام جاری و جاوید خواهی ساخت. فیا مولای یا صاحب الزمان اغثنی و ادرکنی ...