روزها چون شب تار از پی هم می گذرد و من از عرفه چشم به راه لیله القدرم و از از آن به انتظار این. گاهی عرفه را از آن شبِ هزاره ی قدر دوست تر می دارم که آن در پرده است و پر رمز و راز ، و این آشکار و عیان ! که آن روز نزول است و این هنگام عروج ! که آن برای همگان است و این برای جا ماندگان ... عرفه را قدر دانستم آنگاه که راوی نوشت و گفت که نجوای حسین (ع) با فرزندان و یاران و اصحاب در این هنگامه و آن صحرای غربت دل ها را سوزاند و جلا بخشید و از دیدگان پر مهرش چون دو مشک اشک بارید، و تو گویی این بارانِ اشک هایِ زلال حسین بر کویر قلب من نشسته
هوالشهید:: برای ما 29 سال ؛ برای تو روزی یا شاید نیم روز ، و تو گو که 309 سال گذشته است ... اگر آمدی خیلی تعجب مکن ، اگر دیدی مردمانت زمین گیر خاک اند و شهرت به سختی نفس می کشد، همین قدر بدان که خیلی عوض شده ایم ! حسینی رفتی ، زینبی آمدی و چه مردانه مانده ای بر این عهد آخرین ! اصلا تویی همیشه زنده ای که باید بمانی تا رسالتی بزرگ را بر دوش گیری ، ای شهید
فکر می کنم اگر اکسیر شگفت انگیزی در هستی باشد همین کیمیای شهادت است ، و اگر آب حیاتی هست تا زندگی جاودانت هدیه کند همانا شهد شیرین شهادت است.
ای قهقهه ی مستانه ، بر این دل های کویری اشکی بریز. ای زنده ی مانا ، بر این مردگان مانده حمدی بخوان. خوش آمدی برادر شهیدم ..... ، آی عبدالامیر رمی خوش آمدی ...