
در قحطیِ عدل و مهر و عاطفه ، زمین بخل می ورزد و آسمان دریغ می دارد ... زمین با همه ی فراخی اش تنگ می شود و زمان با همه ی سخاوتش سخت می گیرد. در این جهانِ بی رحم احدی از آدمی زادگان پای نمی نهد که آرامه ی جسم و جان خویش را پای مال تعدی و غارت ننگرد. نه فقرِ فقیران مصون شان سازد و نه ثروتِ سرمایه داران بی نیازشان دارد ؛ نه قدرتِ مستکبران آرامشان نماید و نه بیچارگیِ مستضعفان آزادشان ... ! صورت ها گوناگون است و سیرت ها یکسان . قاتل و مقتول ، غارت گر و غارت شده ، مستکبر و مستضعف ، همه و همه - در شمایل فرزندان آدم - اما بردگانِ جهل